[vc_row][vc_column][vc_column_text][aparat id=’v3mfT’][/vc_column_text][/vc_column][/vc_row][vc_row][vc_column][vc_column_text]

‎“یک فنجان قهوه برای خانم مترسک” ‎

باد می آید.
مترسکِ تنهای مزرعه، با آن دو چشم دکمه ای و دست هایِ پوشالیِ تا انتها باز شده، #خسته از درد باد که اندکی کمرش را خم کرده؛ خسته از قارقار #کلاغ ها، با پاهای فرو رفته در خاک که به او توان راه رفتن نمیدهند ‎ #مترسک ، لحظه ای نگران می شود. قد خمیده خود را راست کرده و سرش را بالا می آورد.
‎ لبه ی #کلاه_حصیری بر چشمان دکمه ای اش سایه افکنده.

#مترسک به دنبال چیزی میگردد که خستگی را از تنش بیرون
کند. لحظه ای نشسته و با آرامش قهوه اش را مینوشد، پاهای چوبیش جان میگیرد
‎ و خوشحال #سرخوش در کنار مزرعه می ایستد.
‎باد همچنان میوزد[/vc_column_text][/vc_column][/vc_row]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.